بهینهیابی (Optimization) و کارآیی (Efficiency) دو مبحث کاربردی و فراگیر است که بخش عمدهای از مسائل حوزههای اقتصاد، مدیریت، مالی و … را بررسی و تحلیل میکند. بهعنوان مثال، بحث کارآیی در چارچوب تحلیل تعادل عمومی مطرح میشود. یک مبادله زمانی کارآ است که در آن همه طرفین مبادله از انجام مبادله سود ببرند، همچنین هیچ مبادله دیگری نباشد که وضعیت همه را بهتر کند یا در بررسی کارآیی بنگاهها، تخصیص بهینه منابع است که بنیان تحلیل را در برمیگیرد.
بحث «تعیین پرتفوی بهینه» یکی از مباحث مهم و کاربردی در حوزه بازارهای مالی و بهویژه بازار سهام است که مبتنیبر تنوعسازی سبد سهام با هدف «کاهش ریسک» و «افزایش بازده» صورت میگیرد. تمامي سرمايهگذاران بر مبناي بيشينه كردن مطلوبيت انتظاري خويش تصميم ميگيرند؛ بهطوريكه مطلوبيت شان، تابع «ريسك و بازده انتظاري» آنها است كه دو متغير عمده تصميمگيري سرمايهگذاران است. سرمایهگذار به منظور کاهش ریسک و افزایش بازده، مبادرت به نگهداري انواع مختلفی از داراییها با ریسک و بازده متفاوت مینماید. به ترکیب مناسب از سهام یا سایر داراییها که سرمایهگذار انتخاب کرده، سبد یا پرتفوي سرمایهگذاري میگویند. هدف از انتخاب یک پرتفوي، تنوع بخشی در سرمایهگذاريها و داشتن داراییهاي مختلف در یک سبد سرمایهگذاري است؛ بهصورتیکه «بازده یا ارزش پرتفوي حداکثر شده و ریسک آن حداقل گردد».
مدیریت پرتفوي سرمایهگذاري شامل تجزیه وتحلیل ترکیب سرمایهگذاريها و مدیریت نگهداري مجموعهاي از سرمایهگذاريها است. در حقیقت مدیریت پرتفوي به سرمایهگذار کمک میکند تا با خرید و فروش انواع مختلفی از داراییها در زمان مناسب، بهترین سبد را تشکیل دهد؛ بهصورتی که در یک سطح بازده خاص، حداقل ریسک را داشته باشد یا در یک سطح خاص ریسک، حداکثر بازده را کسب نماید . مدیریت پرتفوي یک فرآیند پویاست، به این معنی که با توجه به اهداف و استراتژيهاي شرکت و شرایط متغیر اقتصادي جامعه، سبد سرمایهگذاري باید بهطور مداوم ارزیابی شود تا در زمان لازم بتوان تغییرات موردنیاز را در ترکیب داراییهاي پرتفوي اعمال کرد.
منظور از ارزیابی عملکرد در حقیقت، توجه به این مطلب است که چگونه مدیر سرمایهگذاري میتواند بین بازده بالا و ریسک مورد قبول توازن ایجاد کند. ارزیابی عملکرد پرتفوي در حقیقت آخرین مرحله از فرآیند مدیریت سرمایهگذاري است که میتوان آن را یک ساز و کار کنترلی و بازخورد دانست که در فرآیند مدیریت سرمایهگذاري بسیار موثر است. گرچه «سرمایهگذاری» یک مفهوم غالب در ادبیات این حوزه است، ولی «پرتفوی بهینه» یک مفهوم عام است که میتواند در انتخاب هر ترکیبی که تابع هدف ما را مقید به عامل «ریسک» تامین (حداکثر یا حداقل) کند، کاربرد داشته باشد.
انتخاب پرتفوی بهینه یک شرکت بیمه نیز در همین چارچوب قابل تحلیل و بررسی است. هر شرکت بیمه میخواهد که منافع (تابع هدف) خود را اعم از: سهم از صنعت، سود، نسبت خسارت و … با توجه به ریسکهای پیش رو حداکثر کند؛ بنابراین مبتنی بر راهبرد سازمان، پرتفوی خود را هدفگذاری کرده و بهینه میکند. با درنظرگرفتن شرایط پیچیده و رقابتی بازار بیمه و آزادسازي تعرفهها، به نظر میرسد شرکتهاي بیمه باید بیش از پیش بر مدیریت بهینه پرتفوی تاکید داشته باشند و با توجه به تحولات اقتصادي اخیر بتوانند بیشترین سود ممکن را نصیب شرکتها کنند.
در این میان پرداخت خسارات موجب توجه دائمی مدیران شرکت به تعیین و شناسایی «حد مناسب و بهینه سپردهگذاري جهت پرداخت خسارات» میشود. این موضوع وقتی اهمیت و ضرورت بیشتري مییابد که تعهدات شرکت در قبال بیمهگذاران در شرایط جدید، بار مالی بیشتري را بر دوش شرکت بیمه بگذارد. به همین دلیل چنانچه شرکت بیمه نتواند حد مناسب و بهینهاي از سپردهگذاري را تعیین و به مرحله اجرا گذارد، با دشواريها و مسائل مختلفی از جمله: افزایش سطح نارضایتی مشتریان، کاهش سطح کیفیت خدمات، عدم پاسخگویی به نیازهاي جدید مشتریان و در نهایت تمایل و گرایش آنها به سایر بیمههاي رقیب، مواجه میشود. از این رو در شرایط رقابتی بودن جذب بیمهگذاران، تحلیل مناسب حد بهینه سپردهگذاري میتواند براي شرکت بیمه یک مزیت رقابتی باشد.
با توجه به ملاحظات مذکور شرکتهای بیمه در انتخاب و تعیین پرتفوی خود با محدودیتهای متنوعی روبهرو هستند که بخشی از آن را در فرآیند مدیریت ریسک و بخشی دیگر را در جریان پیوسته بازار مدیریت میکنند و البته بخشی از محدودیتها نیز خارج از کنترل خواهد بود. اما بهطور طبیعی و متناسب بامکانیزمهای حاکم بر بازار بیمه، انتخاب پرتفوی بهینه که بتواند بیشترین سود را عاید شرکتهای بیمه کند، عملا نمیتواند اولویت اول یا تابع هدف اولیه برای آنها باشد؛ بهویژه این موضوع برای شرکتهای با سابقه مصداق بارزتری در عرصه رقابت دارد. بدیهی است نگاه کلان نهاد حاکمیت (بیمه مرکزی) به مجموعه صنعت بیمه از منظر عملکرد بیمهای (فعالیت بیمهگری)، معطوف به کمیت و حجم کل فروش آنها است که بهطور منطقی مبنای مناسبی برای تعیین شاخص عملکرد صنعت (ضریب نفوذ بیمه) در جریان اقتصاد کلان است. اما همچنانکه پیوستگی و حفظ سهم و جایگاه در بازار مهم است، پاسخگویی به سهامداران و ذینفعان نیز دارای اهمیت است؛ بنابراین «سود» بهعنوان اولویت بعدی و تابع هدف ثانویه مطرح میشود. نکته مهم در این خصوص این است که تابع سود به مراتب پیچیدهتر و دارای اجزا و قیود بیشتری نسبت به تابع اولیه (فروش) است؛ بنابراین اگر بخواهیم در انتخاب پرتفوی بهینه، یک مساله بهینهیابی دو هدفه را حل کنیم، پارامترهای متعدد و راهحلهای متنوع و مشکلی را در پی خواهد داشت که حتی در سادهترین شکل آن نیز با برخی عدم تقارنهای بنیادی مواجه میشویم؛ چراکه «سود» متاثر از اجزای درآمد و هزینه، به بخشهای سرمایهگذاری، خسارت، مطالبات و هزینههای عملیاتی مرتبط است که هر یک از این موارد (مثل سرمایهگذاری که بخشی از آن قبلا مورد اشاره قرار گرفت) در ابتداییترین حالت آن، پیچیدگیهای ذاتی مختص خود را دارند. بنابراین ضمن تایید توجه ویژه به «سود» در تعیین پرتفوی بهینه، آگاهی نسبت به اجزای مساله از منظر مکانیسمهای داخلی و فرآیندهای برونزا و جریان مرسوم بازار، امری ضروری و حیاتی بهشمار میرود.
در مجموع میتوان گفت در صورت اعمال استراتژی «پرتفوی سودده» به معنی اولویت دادن به «سود» در تعیین پرتفوی شرکت، چند نکته مهم مطرح میشود. اول اینکه، تابع هدف شرکت، فاقد همسویی با معیار ارزیابی صنعت (معیار فروش کل) خواهد شد. دوم اینکه، علائمی که شرکت به بازار (رقبا و بیمهگذاران) میدهد متفاوت از جریان مرسوم و روتین گذشته خواهد بود. سوم اینکه، اعمال استراتژیهای یک هدفه، تعاملات چند سویه پارامترهای موثر در فعالیت شرکت را کم اثر و بخشی از فرآیندها را نیز حذف میکند. بنابراین لازم است در صورت اتخاذ رویکرد «پرتفوی سودده» علاوهبر طراحی مدل چند هدفه (Multi Objective)، روش مناسبی برای تعیین وزن هریک از اجزای پرتفوی شرکت انتخاب شود تا اهداف، شامل: پایداری، کاهش ریسک (خسارت) و افزایش بازدهی (سود) را تضمین و به مرز کارآیی و ترکیب بهینه پرتفوی دست یابیم.
*نایب رئیس هیات مدیره و مدیرعامل بیمه دانا