تنها چند ثانيه سهل انگاري و بي احتياطي به قيمت از دست دادن انگشتان دو دستش زير دستگاه فرز تمام شده بود. باور و حتي يادآوري خاطره آن روز برايش سخت و دردناک بود.
اميد هنوز جوان بود و آرزوهاي زيادي در سر داشت که با سرانگشتان پر توانش بايد تحقق ميبخشيد اما در آن روزها با ديدن جاي خالي انگشتانش روياي رسيدن به آن ها محال بنظر مي رسيد.
به يک باره دنياي اميد زير و رو شد. هيچ چيز و هيچ کس مرهم درد هاي اميد نبود و نمي توانست آن رنج بزرگ را جبران کند.
اما در ميان اين روزهاي سخت و طاقت فرسا ، فقط يک حامي تسلي بخش دردهايش بود. حامي ارزشمندي که در اوج نااميدي به کمکش شتافت. و دست ياري به سويش دراز کرد و همه اين ها را مديون تصميمي بود که 6ماه قبل از حادثه در کارگاه جوشکاري گرفته بود.
تصميم هاي درست در زمان درست ، سرنوشت ما را رقم مي زند. زماني را به ياد آورد که خسته از کار روزانه درکارگاه کوچکش مشغول استراحت بود و به دلايل نماينده بيمه که سعي در متقاعد کردن او براي خريد بيمه عمر و تأمين آتيه را داشت، گوش مي کرد:
« چشم هاي تان را ببنديد ، خيلي سخت است اما حالتي را تصور کنيد که تنها با يک زمين خوردن ساده يا تصادف يا سقوط از بلندي و يا هر حادثه ديگري در حين کار، عصايي زير بغل تان است و يا در شرايطي بدتر ويلچرنشين شده ايد،آن هم براي همه عمر....
با توجه به پر خطر بودن شغل شما اگه خداي نکرده در حين کار ، دچارحادثه بشيد و از کار افتاده ، چه کسي حامي شما و خانواده تان خواهد بود؟»
بعد از آن بود که تصميمش را گرفت. و بيمه نامه اي با حق بيمه اي ماهانه 100 هزار تومان خريد تا بعد از 30 سال، زماني که پا به سن گذاشت کمک حالي در تأمين مخارج زندگيش باشد. اما هيچ گاه فکر نمي کرد، تنها با پرداخت دو قسط از حق بيمه اش، اين حامي ارزشمند به کمکش بشتابد.
پس از آن حادثه تلخ، شرکت بيمه پاسارگاد هزينه هاي درمان و بيمارستان را متقبل شد و اميد آسوده خاطر مراحل درمانش را تکميل کرد . پس از بهبودي و مراجعه به شرکت بيمه مبلغ 36 ميليون تومان بابت غرامت نقص عضو و از کار افتادگي دريافت کرد.
با دستاني بدون انگشت ، از کار افتاده محسوب مي شد فکر آينده معصومه قلبش را به درد مي آورد، اما حامي بيمه اي اين بار هم تنهايش نگذاشت و پرداخت اقساط بيمه نامه اش را تا 30 سال ديگر يعني تا آخر مدت بيمه نامه بر عهده گرفت.
با روي هم گذاشتن اندک پس اندازش و پولي که از بيمه دريافت کرده بود . کار و کاسبي کوچکي راه انداخته بود و همين براي اثبات همت مردانه اش در مقابل نگاه هاي پر از ترحم اطرافيانش کافي بود.
نگاهش را که از دستانش گرفت، ترنم هنوز روي شيشه بخار گرفته شکلک مي کشيد و ميل هاي بافتني روي ميز کنار همسرش آرام گرفته بودند.