دولت مجموعه دستگاههای حکومتی برای حفظ امنیت داخلی و خارجی جامعه و نیز تضمین حقوق و آزادیهای آحاد افراد یعنی مردم تعریف میشود. در این تعریف طبیعتا اصالت با مردم است و اگر دولتی وجود دارد شأن نزولی جز خدمت به مردم در مقام حافظ امنیت آنها و البته داور بیطرف در تعاملات اجتماعی میان آنها ندارد. اما اغلب اتفاق میافتد دولتمردانی که از سوی مردم و به نمایندگی از آنها در مصدر دستگاههای حکومتی قرار میگیرند، این رابطه طبیعی و منطقی میان دولت و مردم را فراموش میکنند و دچار این توهم میشوند که آنها علاوه بر تدبیر امور جامعه (داوری بیطرفانه) بر اساس قواعد کلی و همهشمول، دارای اختیار تحمیل ارادههای خاص خود بر مردم نیز هستند. این توهم ریشه در نگاه ایدئولوژیک به امر سیاسی دارد و بر این فرض نادرست استوار است که مردم از عقل و اخلاق لازم برای زندگی اجتماعی برخوردار نیستند. ازاینرو، دولتمردان باید در هر مورد خاص مردم را وادار به اتخاذ رفتار «درست» کنند. با این رویکرد، دولت داوری بیطرفانه مبتنی بر قواعد کلی و همهشمول را به کناری مینهد و علاوه بر تغییر مورد به مورد قواعد بازی، نقش مربی، کاپیتان تیم و بازیگر را برای همه طرفهای بازی به عهده میگیرد. واضح است که به این ترتیب هر قدر مداخله دولت بیشتر شود، زندگی اجتماعی دچار آشفتگی و هرج و مرج بیشتری میشود. بد نیست به چند مورد مشخص بهعنوان مشت نمونه خروار اشاره کنیم.
مقامات ذیربط دولتی به صورت دستوری نرخ بهره بانکی را اعم از «سود» سپرده و نرخ تسهیلات، در سطحی بسیار پایینتر از نرخ تورم، بدون هیچ معیار عقلی و علمی تعیین کردهاند که معنای دیگری جز نرخ بهره حقیقی منفی ندارد. با این «سیاست پولی» از همان ابتدا هر سپردهگذاری متضرر و هر وامگیرندهای بی هیچ تلاشی منتفع میشود. اتخاذ چنین سیاستی آشکارا نشان از آن دارد که مقامات محترم دولتی چند پیشفرض را مسلم دانستهاند: نخست اینکه سپردههای مردم در بانکها متعلق به دولت است و دولت میتواند به هر قیمتی که صلاح میداند آنها را به حراج بگذارد. دوم اینکه بانکها، اعم از خصوصی و دولتی، سازمانهای دولتی هستند که دولت میتواند به آنها هر دستوری که صلاح میداند بدهد و آنها موظف به تمکین هستند وگرنه مجازات میشوند. سوم که نتیجه منطقی مورد نخست و دوم است اینکه بانکها در دادن تسهیلات به متقاضیان باید توصیهها و سیاستهای دولت را اجرا کنند، در غیر اینصورت مرتکب تخلف شدهاند. نتیجه منطقی همه این پیشفرضها این است که بانک، اعم از دولتی و خصوصی، بنگاه اقتصادی نیست و نمیتواند برای بقا و دوام خود مستقلا تصمیمگیری کند. واضح است که همه این پیشفرضها برای یک جامعه متعارف امروزی در دنیا نادرست است و چنین نظام بانکی تنها در جامعهای کمونیستی قابل تصور است که در آن مالکیت خصوصی جایی ندارد. ناگفته نماند که پیشنهاد برخی «نظریهپردازان» دولتی مبنی بر ادغام همه بانکها در یک بانک دولتی، خواهناخواه، یادآور بانکداری در جامعه کمونیستی است! اما از آنجا که ایران نمیتواند یک جامعه کمونیستی باشد و نیست، چنین سیستم بانکی عملا همانند وصله ناجوری درکل نظام اقتصادی خواهد بود که جز اتلاف منابع مالی، فساد و تورم نتیجهای نخواهد داشت.
قیمتگذاری دستوری از سوی دولت سراسر اقتصاد ایران را فرا گرفته است. کمتر بازاری را میتوان در کشور ما سراغ گرفت که دولت بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در آن چنین سیاستی را اعمال نکرده باشد. جالب است بدانیم قیمتگذاری دستوری یکی از خط قرمزهای پیامبر اسلام در تدبیر اقتصادی در دوران زمامداری سیاسی خود بوده است. در سیره نبوی نقل است که ایشان، برخلاف سنت رایج آن زمان، هیچگاه حاضر به قیمتگذاری کالاها در بازار حتی در زمان قحطی و درخصوص کالاهای احتکاری نشدند و توصیه فرمودند از آنجا که «قیمتها دست خداست»، چنین کالاهایی باید به هر قیمتی که در بازار معین میشود، عرضه شوند. حال یک پرسش اساسی: در جامعه کنونی ما که گفته میشود دولت و سیاست در آن اسلامبنیاد است چگونه ممکن است دولت در همه بازارها قیمتگذاری دستوری کند و این چنین بی اعتنا به سیره نبوی باشد؟ اغلب فعالان اقتصادی دادشان از قیمتگذاری دستوری به آسمان رسیده است؛ اما دولتیان را گویا پروای شنیدن این فریاد تظلمخواهی نیست.
تنها توجیه چنین رویکردی، حمایت از تودههای مردم یا بهاصطلاح اقشار آسیبپذیر در برابر تورم کمرشکنی است که کارد را به استخوان رسانده است. این توجیهِ کاملا بیاساس مبتنی بر خلط دو مفهوم کاملا متفاوت یعنی تورم و گرانفروشی است. تورم در همهجای دنیا پدیدهای ناشی از سیاستهای نادرست پولی در حوزه اقتصاد کلان است و هیچ ربطی به گرانفروشی تولیدکنندگان، تاجران یا کسبه ندارد. مسوولی که تورم را به اسب سرکشی تشبیه میکند که با بگیر و ببند و تدابیر امنیتی باید افسار آن را کشید، یا هیچ بویی از علم اقتصاد به مشامش نرسیده یا آنقدر ایدئولوژیزده است که تمایلی به روبهرو شدن با واقعیت ندارد. اگر با قیمتگذاری دستوری و تدابیر امنیتی میشد جلوی تورم را گرفت، در این نیمسده اخیر که چنین سیاستی سکه رایج بوده، حداقل باید یک مورد موفق در این خصوص میداشتیم. البته این مشکل مختص کشور ما نیست، در سایر کشورها هم از نظر تاریخی هیچ مورد موفقی از اجرای چنین سیاستی در مبارزه با تورم ثبت نشده است. اصرار بر تکرار تجربههای شکستخورده، آن هم با شدت و حدت بیشتر، چه توضیحی غیر از ایدئولوژیزدگی بیمارگونه دارد؟ برخی مسوولان دولتی مانند پوپولیستها در همه جای دنیا یافتههای علمی را تحقیر میکنند و مدعی میشوند جای این یافتهها صرفا در کتابهای درسی است و بهرهای از حقیقت در عالم واقع ندارند. این بزرگواران علم را نفی میکنند؛ اما نمیگویند مبنای نظری تصمیماتشان چیست. آنها که علاوه بر بیاعتنایی به علم، درکی از حکمت موجود در سیره نبوی هم ندارند، تصور میکنند صرفا با ارادههای خاص، دستور و بگیروببند میتوانند به مقابله با پدیده تورم بروند. اما نمیدانند این جنگ دُنکیشوتوار با تورم سرکنگبینی است که بر صفرا خواهد افزود. همچنانکه پیش از این اشاره شد قیمتگذاری دستوری موجب ناکارآمدی در کل نظام اقتصادی میشود؛ زیرا قیمتهای نسبی در بازار همانند فانوس دریایی راهنمای حرکت کشتی اقتصاد در مسیر درست است که با از کار انداختن آن کشتی به گِل خواهد نشست. به سخن دیگر، قیمتگذاری دستوری به جای اینکه تورم را مهار کند، با پراکندن اطلاعات نادرست در بازار، مصرفکنندگان و تولید کنندگان را گمراه میکند و موجب اتلاف منابع میشود. نتیجه نهایی این فرآیند تضعیف توان اقتصادی و تکمیل دور باطلی است که تبدیل به تله توسعهنیافتگی کشور ما شده است.
دکتر موسی غنینژاد
دنیای اقتصاد